‌‌‌‌"منگشت و ماغر تکه اي از بهشت زيباي خداوند که فراموش شده اند"

بخش منگشت شهرصیدون باغملک در استان خوزستان و ماغر در شهرستان بهمئی در استان کهگیلویه و بویراحمد واقع شده اندکه از زيباترين مناطق جغرافیای ایل بهمئی هستند این مناطق داراي روستاها و دهستان هاي متعددي هستند.اين مناطق به ترتیب در ۱۵۰ و ۲۸۰کيلومتري مرکز استانهای ذکر شده می باشند و در همجواري همدیگر قرار دارند که از دير باز يکي از مهمترين ايل راه هاي قوم بهمئی بوده ند.

این دو منطقه در فصل بهار و تابستان با هواي مطبوع و دلنشين و طبيعت سرسبز و چشمه های خروشانش بيشتر مورد توجه گردشگران بوده اند.

اين مناطق زیبا به ترتیب به چند بخش منگار ، کله ، گندمکار و غارون همچنین ممبی ، سرآسیاب یوسفی و سولک یا سروک تقسيم شده اند که منگشت در همجواري با استان چهارمحال بختیاری هم قرار دارد، پوشش گياهي این دومنطقه عموماُ از درختان بلوط و گردو است و همچنين بسياري از گياهان دارويي در اين مناطق وجود دارد که سهم بسزايي در جذب گردشگر ايفا ميکند.

همانطور که اشاره شد اين مناطق زيبا داراي روستاهاي متعددي هستند که يکي از زيباترين روستاها روستاي زيباي ممبی واقع در ۱۵کيلومتري شمال ماغر و در ۱۰کيلومتري قلهُ زیبای نجف در امتداد سلسله جبال بنگشتون است که به علت حفظ زندگی سنتی و عشایری این منطقه بکر و دست نخورده باقي مانده است همچنین روستای توریستی امام زاده عبداله در دامنه ی منگار زیبا و گندمکار با باغات گردو ، توت و هلو زیبایی خاصی به منطقه منگشت بخشیده است البته عدم دسترسي آسان و نبود جاده شاهراه باعث شده تا اين روستاي بسيار زيبا که گويي تکه اي از بهشت زيباي خداوند است از ديد عموم و مردم و گردشگران و هنرمندان پنهان بماند.

بافت عشايري يکي از زيبايي هاي فرهنگي و اجتماعي کشورمان است که در کنار هواي مطبوع و دل انگيز و انبوهي از گياهان معطر و درختان سربه فلک کشيده و چشمه هاي هميشه خروشاني مانند چشمهُ شله زار ، رودخانه رلال گندمکار اصلی ترین سرشاخه رودخانه علا و بهتر بگویم رامهرمز زيبايي و جذابيت اين روستا را در چشم و دل هر بيننده اي صد چندان ميکند.

در کنار موارد متعدد ياد شده وجود امام زادگانی بنامهای امام زاده عبداله و دوسیدالله با قدمتي چند صد ساله زيبايي مذهبي و طراوت خاصي را به اين مناطق بخشيده اند و مانند ديگر امام زاده هاي سرزمين بهمئي در ميان مردم اين روستاها و اطراف از احترام و قداست ويژه اي برخوردارند.

ساکنين روستاهاي منگشت و ماغر را مردماني با اصالت و با فرهنگ و غيور از تیره های و مهمدی از‌ ایل بزرگ بهمئی تشکيل ميدهند و همچنین درکنار آنها از ديگر طوايف ایل مانند شیوخ محترم امام زاده عبداله و بابااحمد همچنین سادات محترم طباطبایی ، میرسالار ، سیدمهمید ، منیزوری، عباسی و امام زاده سیدجمال الدین حسین هم حضور دارند.

 

تمامي اين طوايف ساليان درازي است که بسيار مسالمت آميز و برادرانه در کنار هم زندگي ميکنند روستاهاي توابع با مردمی بافرهنگ و طبيعت زيبا و ديگر ويژگي هاي کم نظيرش نيازمند توجه بيشتر مسئولين محلي و استاني است تا از اين ظرفيت هاي خدادادي در جهت پيشرفت و اباداني بيشتر مناطق فوق استفاده شود. 

به عقيده نگارنده و افرادي که از اين مناطق زيبا ديدن کرده اند ميتوان با توسعه راه هاي اسفالته و بهسازي و توسعه روستاها کمک شاياني به مردم آنها نمود همچنين رسانه هاي محلي و ملي و صداوسيماي استانهای مربوطه ميتوانند در معرفي ظرفيت هاي بکر اين مناطق و تبديل آنها به يکی از مناطق نمونه گردشگري کمک زيادي نمايند.

 

به قلم فعال ایل: مهدی پورابراهیمی

کاری از سایت خانطلا دات آی آر


خان طلا دات کام

نقش مُراد مجید معروف به مراد کوهسار و باقرخون میر در قیام ۱۳۱۶ ایل بهمئی علادینی.

 

جلسه ای مهم در منطقه چاه جام باغملک با حضور خداکرم خان بین بزرگان علاءالدینی بهمئی و بقیه طوایف وابسته که زیر نظر خوانین علاءدینی اداره میشدن برگزار شد.

 

در روز جلسه عده ای با جنگ و نبرد مخالف بودند.و عده ای هم با فشاری مضاعف مصمم به جنگ با نیروهای دولتی بوده اند و دراین بین میگفتند:

مگر گناه ما چیست که سیاه چادرهای ما را به آتش بکشند و اسلحه های مارا که از آن جهت محافظت احشام و دام های خود استفاده میکنیم از ما میگیرند. مگر هدف دولت از تخت قاپو کردن ما غیر از این است که میخواهد با گرفتن اسلحه های ما دست ما را خالی نموده و زندگی عشایری را از ما بگیرد تا آن وقت توان هیچ گونه حرکتی را نداشته باشیم؟ حتی نمیتوانیم دیگر ییلاق و قشلاق کنیم و هر کاری که دلشان خواست با قلدوری انجام بدهند.

مگر نه این است که وقتی ما اسلحه ها را بر زمین گذاشته ایم آن وقت است که قادر به دفاع از خود و ناموس خودمان نمی باشیم.

بدین منوال صحبت های گرم و آتشینی در میان موافقان و مخالفان جنگ رد و بدل می شد که هماهنگی لازم بیان آنها بوجود نمی آمد و بدون اخذ نتیجه جلسه داشت به پایان میرسید که ناگهان:

مراد فرزند مجی که خود از موافقان جنگ بود برخاست و با سخنانی تند جمعیت حاضر را به هیجان آورد و با اعتماد بنفس کامل فریاد زده و شجاعت،عظمت و بزرگی علاءالدینی را به آنها یادآوری نموده و از همه خواست که اگر در مقابل ارتشی که خاک و آب و منطقه ما را گرفته و به زور ما را آواره کوه ها نموده سکوت کنیم و دست روی دست بگذاریم،نام ننگ را برای خود و فرزندانمان به ارث گذاشته ایم.

با گفتن این جمله:

《 که آیا شاه خیال کرده است که میتواند علاءالدینی را سرکوب و یکجانشین کند، تا دولت بخواهد سربازان را یکی یکی به خدمت فراخواند و جلوی ییلاق و قشلاق ما را بگیرد! با زورگویی هر تصمیمی دلشان خواست نمیتونن تو منطقه بهمئی بگیرند!

ما که همه در یک مکان هستیم آماده می شویم و چون دارای ریشه نژادی مشترک هستیم ،مردانه می جنگیم، از هم دفاع میکنیم و می توانیم با حمله ای فراگیر کار این نیروها زورگو را به پایان برسانیم.》

وقتی مراد با این سخنان مهیج مردان را به تعقل و تامل واداشت جمعیت یکدست فریاد "جنگ جنگ" سر دادند و همگی اعلام نموده اند تا پای جان ایستاده ایم .

 

بدنبال او باقرخان میر و بقیه به پا خاسته و هریک با سخنان خود، جمعیت را به حمله بر نیروهای رضا خان فرا می خواندند. 

 

جمعیت بعد از همصدا شدن، سوگند نامه ای در حاشیه قرآن نوشتند و امضا و د.

 

اما چون از بعضی طوایف فقط نماینده هاشون در این جلسه حضور داشتند و بیم آن می رفت که بقیه افراد تیره ها به این سوگندنامه لبیک نگویند لذا به( باقرخون میر و کهیار کرایی) ماموریت دادند که به میان تیره های یاد شده رفته و آنان را برای نبرد هماهنگ کنند.

 

از این طرف مُراد هم به میان بقیه طوایف دیگر رفت تا هماهنگی لازم را بعمل آورد.

 

باقرخون و مراد مجید هر دو در ماموریت های خود موفق شدند و باعث اتحاد اکثر طوایف علاءالدینی بهمئی برای شروع قیام سال ۱۳۱۴ شدند.

 

 

که در این رابطه اشعاری برای آنها سروده اند:

 

شور بِکَش ایلَ بیار مراد کوهسار 

همراه خوت ببر باقر و کهیار

 

شور کشید ایلَ آورد مراد باریک

چاس ظهر صحرای علا چی شب تاریک

 

شور کشید ایلَ آورد مراد لیوه

ثقفی صحرای علا زه و گریوه

 

یا خدا یا شاه منگشت یا بخت و کارم

باقرخون میر اومه من شارم

 

دروازه قلعه علا ریش وَرَ باغِ

مکشید باقرخونَ خان بی دماغِ

 

یا خدا وَم برسون میره

باقرخون_آغاولی_موسی تشیَ‌یه

 

باقرخون آغاولی، لطیف سه تاشو 

گورخونه ثقفیَ نهان و بارشو

 

از تهرون سل اِزَنُوم علاء دیاره

باقرخون مراد مجی هنی و شاره


خان طلا دات کام

درباره دکتر نادر افشار نادری نویسنده کتاب "ایل بهمئی" بیشتر بدانید.

نادر افشــارنادری در حالی در فوتبال دهه ســی ایران چهره شــد که ما سه فقره نادر افشــار داشــتیم! یک نــادر افشــار در تیــم تاج گوش راســت مــیزد که الان آمریکاســت. یک نادر افشــاری در دارایــی بود و این نــادر افشــارنادری در نقش دفاع کناری تیم ملی سردسته نادران بود. نادری که نســباش به نادرشــاه افشار در کالت نادری میرســید و از همان دوران نونهالی عاشق دو الف بود: »ادبیات و ایالت«. او ابتدا تصمیم گرفت بــا تیم دوومیدانی مشــهد در رقابتهای قهرمانی کشــور شــرکت کند اما در حین بســتن چمدانش خبر رسید که تیم فوتبال خراســان، گلر ندارد و نادر رفت ایســتاد توی گل و با تکیه بر تیزهوشــی ذاتــی و غریزیاش، گلیم خود را از آب کشــید بیرون. و چنین شد که دکتر اکرامی بزرگ با لفظ »باباجون باباجون« رفت ســراغش. اوج فوتبال نادر در شاهین افســانهای بود که انگار بنیان گذاشته شده بود که فقط دانشــمند و تکنوکرات و مصلح اجتماعی و استاد دانشــگاه پرورش بدهــد. نادر آن روزها تازه زبان فرانســه را آموخته بود که خبردار شــد دانشــگاه آمریکایی بیروت )که همتیمــیاش دکتر برومند کاپیتان شــاهین نیز آنجا تحصیل میکرد( بورســیه گذاشته است. نادر خیز برداشت برای ادامه تحصیل و هنگامی که متوجه شــد زبان رسمی کالج انگلیســی است در عرض شش ماه زبان التین را فوت آب شــد. او دکترایش را در دانشگاه سوربن گرفت )1343 )و هنگامی که به وطن برگشــت، هیچکــس به اندازه دکتر غالمحســین صدیقی خوشحال نشــد که او را دستیار خود در دپارتمان مردمشناســی نظری - رشــته علوم اجتماعی ُ کــرد و وقتی نادر مرد، هیچکس مثــل او به پهنای صورت اشــک نریخت؛ در مرگ آن مرد همیشــه قانع و دانشمند که دانشــگاهیان نمیدانســتند روزگاری عضــو تیم ملی فوتبال ایــران در دهلینو )1951 )بوده و کاپیتان جنتلمن شــاهین عزیز به شمار میرفت. مردی که عمرش را در راه پژوهش درباره کوچندگان ایالت ایران گذاشت اکنون آنقدر عزیزگرامی شده است که رومه های ی ایران برایش قدم به قدم ویژهنامه های ســتایش برانگیز چاپ میکنند و فیلمهای مســتند مردمپژوهی او از شبکه های صدا و سیما پخش میشــود. کاش بانو #الویا نویسنده کتاب "ن ایل بهمئی" زنده بود و اینها را میدید.   همان دکتر »الویا رسترپو« که از سالهای 1966 به همراه نادر، ســوار بر آن فولکس واگن افســانه ای، راه میافتادند توی ایالت ترکمن، شاهســون، کرد، بلــوچ، لر کهگیلویــه و بویراحمد و نادر با آن دوربین الیکای قدیمی، هزاران عکس سیاه و سفید برمیداشت که قرار بود روزگاری به گنجینه مردمشناســی مصور ایران بدل شود اما بیش از ده هزار اســاید و عکس بیبدیلاش در سالهای بی ثبات اواخر دهه پنجاه و اوایل 60 در دست نااهالن افتاد و از بین رفت. خوب شــد مُرد و ندید که میز مونتاژی که نادر برای تهیه آن، موهایش را سفید کرده و از عالم و آدم منتکشی کرده بود روزگاری تبدیل به دستگاه چاقو تیزکنی شده بود و هیــچ چیز طنزآلودتر از این نبود!  خدا را شــکر که فیلم بلــوطش به زباله دان تاریخ انداخته نشــد. فیلمی که نادر، جانش را روی آن گذاشــته بود و الویا همیشه به یاد داشت که از ترس اینکه فیلمشان ممنوع شود، ابتدا حلقه فیلمهای بلوط را میفرستادند فرانســه و وقتی که خیالشان راحت شــد که تمام حلقه ها به پاریس رسیده، نادر و الویا یک ماه َ مرخصی گرفتند که فیلم را در پاریس مونتاژ کنند. نادر، مرد ورزش و علم و ادبیات و ســفر بود. سال 55 هم که مؤسسه پژوهشهای دهقانی و عشــایری ایران را در محله فیشرآباد تأسیس کرد توی نهارخوری فسقلیاش یک میز پینگپنگ گذاشــت تا روحیه مردمشناسان جوان ایرانی را سالم و پویا نگه دارد. مرد چهارشــانه هر قدر که حریفان را در فوتبال و پینگپنگ میانداخت در ت اما به هماوردی کسی نمیرفت. با اینکه در روزهای تظاهرات هم با همان دوربین هشــت میلیمتری اش از صفوف مردم فیلمبرداری میکرد و جانش را به خطر میانداخت اما ناگهان برچسبی خورد که منجر به حاشیه نشینی و دلشکستگی اش شد و این داستان، او را به شــدت تکیده کرد. مردی که در قالب یک روشنفکر عملگرا تمام عمرش را در راه پژوهشهای بکر مردمشناسی ایران گذاشت و هرگز در برابر سختیها و بی امکاناتی آخ نگفت ناگهان انگار دلش شکســت و هزارتکه شد. دیگر به ایــن فکر نمیکرد که یک روز که ابرهای هاســوءتفاهم کنار رفتند، باز شــمایل او با آن همه پهلوانی در کار پژوهشــی و فیلمنگاری، در معــرض آفتاب قرار خواهد گرفت. حاصل کار او، نه بــا بازیهایش در تیم ملی فوتبــال ایران، که با مونوگرافی ایــل بهمئی، با فیلم مســتند بلوط )1346 ) و و و.« در تاریخ خواهد ماند. قهرمان بزرگ چمن ها و سیاه چادرها در روز 11 تیر 58 در 53 سالگی در حالی جان داد که کتاب »اتوپیا« اثر توماس مور دستش بود و عشق ازلی و ابدیاش »الویا« برای تدفین برادرش بــه کلمبیا رفته بود. این مرد چقدر باید در حوزه علم بزرگ باشد که وقتی خبر مرگش به چهره درخشان تحقیقات اجتماعی ایران دکتر غالمحسین صدیقی میرسد همچون کودکان هق هق بزند و نادرم نادرم صدا کند. روحش شاد و یادش گرامی باد
خان طلا دات کام

سرانجام زندانیان قیام ایل بهمئی علاءالدینی در سال ۱۳۱۶

از آنجا که تعداد زندانیان به زندان رفته بهمئی خیلی زیاد بودن و در آن وقت زندانها و بازداشتگاها به شکل امروز نبوده و فاقد هر گونه ساختمان و وسایل بهداشتی بودند، به نقل از زندانیانی که بعدها به منطقه بازگشته اند ٰ، زندایان را در اتاقهای تاریک و نمناک جای میدادند.با توجه به کمبود وسایل بهداشتی اکثر زندانیان به بیماریهایی مانند وبا و حصبه گرفتار شدند و در همان زندان جان سپردند.و عده ای از آنان را به خاطر ازدواج ولیعهد وقت ایران(محمد رضا شاه)با (فوزیه ) خواهر ملک فاروق پادشاه مصر که در فروردین سال ۱۳۱۸ صورت گرفته بود»ٰعفپ داده و آزاد کردند.

و دیگر زندانیان در همان سیاه چالهای نمناک ماندند و اکثراً فوت شدند.و تنها تعداد اندکی توانستند بر بیماریهای مختفلی که به آن دچار شدند غلبه کنند و جان سالم بدر ببرند، و این افراد در شهریور ۱۳۲۰ یعنی هنگامی که نیروهای آمریکا و انگلیس روسیه در جنگ جهانی دوم وارد خاک میهن شدند رضاشاه را وادار به اصتعفا کردند و از اوضای مملکت استفاده و با گشودن درب زندان توانستند خود را نجات و بعد از ۴ سال زندانی خود را به میان ایل و سرزمین بهمئی برسانند.

زندانیان حدود ۳۰۰ نفر بودند که از آنها فقط ۵۰ الی ۶۰ نفر زنده به محل خود بازگشتند.

(و در این میان شایعات زیادی صورت گرفت که تعدادی از زندانیان را به شهر آستارا در استان اردبیل تبعید کردند.)

منبع:

کتاب قیام علاءالدینی بهمئی علیه حکومت رضا خان


خان طلا دات کام

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

m آیت الله شیخ عبد الحسین تهرانی دنیای پزشکی آموزشگاه موسیقی موالیان البرز دانلود آهنگ جدید|دانلود آهنگ جدید رپ ستاد اقامه نماز ایران گلاد پورتال جامع تفریحی علمی خبری پزشکی آموزشی ایرانیان من و آقای قاضی⁦❤️⁩